حلماجانحلماجان، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 27 روز سن داره
زندگي مشترك من وبابازندگي مشترك من وبابا، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دخترم ثمره صبرم

اتاق حلما جان من

سلام عزیز مادر، الهی که دورت بگردم خشگلکم ،باورت میشه تا امروزکه سه ماه ویازده روزته پاهای نازتو تواتاق خشگلت نذاشتی؟!! اره عزیزم عجیبه ولی حقیقت داره . اخه مامانی اون اوایل که به فکرم نرسیدو بعدشم که هوا سردشد اتاقتم که امسال بخاری نذاشتیم .نه که زیرشم پارکینگه واسه همین خیلی خیلی خیلی سرده فعلا ازش به عنوان یخچال استفاده میکنیم خخخخخخ.گذاشتم تا انشالله وقتی تونستی چهاردست وپا بری اونموقع خودت باپاهای خودت وارد اتاقت بشی. سعی میکنم حتما واست مراسم افتتحاح بگیرم وتو وبلاگت بذارم. ولی حالاتصمیم گرفتم چند تا عکس ازش بذارم تا بمونه یادگاری قربون خودت واتاقت یکجا برم مادر. این در اتاقته اسمتو مامانی قلابب...
1 بهمن 1392

حلما جان من گوشاشو سوراخ کرد

        سلام به روی ماهت دخترم.تموم زندگی وهمه کسم. همه داروندارم.امروز بلاخره بردیم گوشتو سوراخ کردیم..الهی فدات بشم تا برسیم اونجا صد بار پشیمون شدم.آخه مامانی طاقت نداره ببینه شماحتی یک لحظه درد بکشی. همش ایت الکرسی میخوندم که کمتراذیت بشی مامان. الحمدالله سوراخی گوشت درد نداشت ولی طرف بگم خدا چیکارش کنه با اون وسیلش نمیدونم چیکار کرد که کنار گوشت زخم شد تو بعضی از عکسا مشخصه الهی مادر برات بمیره چنان گریه ای کردی که گوله گوله از چشمت اشک میومد قربونت برم تا حالا ندیده بودم اینجوری اشک بریزی بمیرم واست مادر.ولی خب دیگه کاری بود باید اول واخر میشد. مبارکت باشه مهربون من...
26 دی 1392

** « حلما جان من سه ماهه شد » **

سلام عزیز دلم امروز 20 دی عمر نازنینت سه ماه رو پر کرد و رسما وارد چهار ماه شدی و من خیلی خوشحالم که فرشته کوچولویی مثل تو رو در کنارم دارم . خدایا شکرا کما هو اهله . مادر فدای اون قد وبالت بشه تمام هستی من. بنابراین ...   « « سه ماهگی قند عسل مامان مبارک » »   خیلی دوستت دارم دخترم رهی بررعد رستاخیز رویا شبی شیرین شریفی شادمانا بهی بوی بهارو بانگ بلبل ببالد بال بانوی بخارا زهی ...
20 دی 1392

ادای نذر

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم. مخصوصا به اونایی که بانظراتشون دلگرمم کردن.از همتون ممنونم.اول از همه اینو بگم که توپست اخری وبلاگ قبلی گفته بودم مامان بزرگ حلما جان مریضن وتو بیمارستان بسترین،الحمدالله به لطف خدا ودعای دوستان،حالشون بهتر شده وامروز از بیمارستان مرخص شدن. واما دختر ناز وعزیزتر از جانم حلمایی مامان ،قربونت برم الهی. روز بیست هشتم سفر بردمت عباسیه واسه مراسم عذاداری حضرت رسول ص وامام حسن ع.اخه پارسال همون جا نذر کرده بودم که اگه خدا گلی مثل شما رو بهم بده سال بعدش حتما ببرمش واسه مراسم.مامانی من شما رو به لطف حضرت رسول ص وامام حسن ع ازخدا گرفتم .بینهایت سپاس خدارو که بی جواب نذاشت نذر و دعامو. پ...
14 دی 1392

سلام دختر نازم

سلام دختر خشگلم اين وبلاگ رو درست ميكنم تا لحظات باتو بودن رو در اون ثبت كنم، نه همش رو،فقط اونهايي كه بعداً بيشتر خاطره انگيز خواهند بود     ...
6 آذر 1392