حلما خوشگله پنج ماهشه هزارماشاالله
به نام خالق بی همتا
سلام به روی ماه تو دختر نازگل ودردونه من. اولا یه دنیا سپاس وتشکر بابت اینکه تو این مدتی که مامانی داشت خونه تکونی میکرد شما فوق العاده دختر خوبی بودی واصلا مامانو اذیت نکردی.واسه خودت یا خواب بودی یا درحال بازیالهی که من فدای دختر شیرین عسلم برم. دوم معذرت میخوام از اینکه دیر وبلاگت رو به روز میکنم عزیز دلم. دخترنازنینم تو این مدت خیلی شیرینتر شدی هزارماشاالله.سر سفره که میشینم واسه غذا خوردن همش چشات به غذا و دست و قاشق ودهان من وباباییه وچنان اب از لب ولوچت اویزون میشه که جیگرمون واست کباب میشه .به خاطر همین ما هم مجبور میشیم از هر چیزی یه مقدار هم به شما بچشانیم. .الهی قربونت برم خدا کنه به غذا خوردن که افتادی از اون دسته از بچه های بخورباشی و مامانی رو اذیت نکنی. دیگه جونم واست بگه وقتی حواسمون بهت نیست به زبون خودت پشت سرهم صدامون میکنی.حتی شبا هم که ما خودمونو به خواب میزنیم با پاهات میکوبی بهمون وآآآاآااااااا را میندازی که دلمون میسوزه مجبور میشیم جوابتو بدیم.چیکار کنیم یه دونه ونازدونه همه دنیامونی دیه جیگربالای من. .. اینم بگم دلم میخواستم لباسای خوشگل عیدت رو هم تو این پست بذارم ولی بنا به دلایلی نمیذارم خخخخخ...انشاالله تنت میکنم وبا سفره هفت سین عکس میگیرم وروزآخرتو آخرین پست سال۹۲ برات میذارم شکوفه بهاری من . راستی امسال سال پر کاریه واسه مامان چون روز اول عید تولد باباییه (آخه بگوروز قحطیش بود همو روز عید به دنیا اومدی بابایی؟)چون امسال سال اولی هست که شما نور دیده عید رو پیش ما هستی. دلم میخواد باهم دیگه یه تولد واسه بابایی بعد از سال تحویل بگیریم چطوره؟ ولی بهتره تا اون روز بی خبر بمونه.
واما امروز ۲۰ اسفند که ماهه شدی ماهکم. ماهه که ما از شعف سراز پا نمیشناسیم ولبریزیم از عشقی که شما با اومدنت به ما هدیه کردی عزیز دل مادر. خدایا سپاس هزاران بار سپاس
ماهگیت فرخنده شیرینک مامان
مادر که میشوی اجازه میدهی تکه ای از قلبت بیرون از بدنت بتپد.
وقتی مامانی کار داشت راحت وآروم تو کریرت میشستی وبازی میکردی عزیزدلکم
اولین گوشواله طلاممممممممم
مامانی اجازه میدی با این غول کشتی بگیلم آیا؟
من: بههههههله
قربونت برم که وقتی شکستش دادی خسته شدی بعدم خوابت برد
تازگیا یه سری حرکات گرد وسیع و حرکات روبه عقب انجام میدی.اینجا تو آشپزخونه گذاشته بودمت رو متکا که اومدم دیدم عقب گرد زدی
آخه به چی فکر میکنی هستیه من؟
عاشق باشم؟؟حس نمیکنی؟ نمی بینی؟ میشناسی عشق رو؟ بلدی عاشقی کنی؟
عاشقانه مگر نا آرام هم میشود؟
عشق ذاتاً مخمل و ابریشم و یاس و شبنم به کارش است.
نمیتواند وحشی باشد، طلبکار باشد یا نا آرامی کند.
عشق بیتاب است، درست؛ اما بیتابیاش هم در آستری از آرامش تنیده است. “عاشقانه”ها اگر عاشقانه باشند، آرامند.
عشق نقاشی میکند.
عشق ساز میزند، یک ساز برای شبآهنگها، یک ساز برای روشناییها.
عشق گیسو دارد. یک گیسوی بلند که مدام میبافد و باز پریشان میکند. از هر بستن و باز کردنش، نسیمی میآید که عطرش، هزار گل سرخ را شرمسار میکند.
عشق مهمانی میگیرد. عشق صراحی و پیاله و ساقی میشود. یک خانه دارد همیشه پُر ز مستان. مستان نو میرسند و عشق صد البته که… مستترشان میکند.
عشق یک پنجرهی وسیع دارد رو به اولین تیغهی آفتاب صبح، رو به تردد قطرات باران.
عشق یک پنجرهی دلگشا دارد رو به نگاهی که از حادثهی عشق تر است.
عشق کودکانه است. سر به هواست.
عشق لُپهای گلی دارد. چشمهای درشت براق دارد.
عشق لِی لِی میکند. پشت بازیگوشیهایش ریزریز میخندد، گاهی حیا را کنار میگذارد و قهقهههای از ته دل میزند.
عشق پابرهنه است و از این پابرهنگی خوشحال.
عشق ظرف میشوید،
عشق جارو میکند، عشق ندار است و از برکت این نداری، دارا.
عشق تقویم و ساعت استفاده نمیکند. فقط رو به آفتابِ فصول میچرخد.
عشق همیشه ذوقزده است. عشق وقتی سر میرود از ذوق از شوق، هایهای گریههای ناگهانی میکند.
عشق میخندد وقتی اشک میریزد. عشق اشک میریزد وقتی میخندد.
اشکهای عشق شور نیستند که… طعم عسل تازهی کوهستان میدهند.
عشق حاصلخیز است، بذرهای نکاشته را هم، بر و بار میدهد.
عشق گندمزار دارد. گندمزارش همیشه طلاییست. خوشههایش پر پشت و سنگین. عشق باغ انگور است، نقطهی ابتدای شراب. مست و لایعقل و ناب.
عشق صفحات سفید دارد. سفید مثل برف نو. صفحاتش پر از نُت است، نُتهای ناخوانا اما واضح. نتهای خاموش اما پُر شور. صفحاتش در عین سفیدی، پوشیده از کلمات مقدس است.
عشق دیواندیوان غزلِ بلورین روی صفحات سفید است. عشق یک سفید خالص، کمی مانده به یک منشور است. عشق یک هفترنگ، کمی بعد از یک منشور است.
عشق جریانی دارد که شستشو میدهد همهی راه را، همهی سنگهای جانسخت را.
عشق شُرشُر میکند و بر دامن زمین طرح شاخ و برگ میکشد.
عشق ماهی دارد. ماهیهای کوچک با حافظههای ناچیز. ماهیهای بزرگ با یونسهایی در شکم.
عشق پیامبرپرور است. عشق بیاورید و مقام پیامبری ببرید.
عشق طبیب بیسوزن و بی نوشداروست.
عشق مثل مادر است،
پیراهن بلند پر ستاره دارد که شب به شب روی دنیا میکشد تا همه که میخوابند، سردشان نشود.
عشق پرنده میسازد. دست و پای چوبین بیاورید، بال و پر ببرید.
عشق حنجرهی بلبل میبخشد به کلاغهای سیاه حزین.
عشق گرم است، دستش را بر تنت میگذارد… انجماد سالهای یخبندان، یک جا از تنت شُره میکند و میریزد.
عشق سواد ندارد. خواندن و نوشتن و ریاضی و فیزیک نمیداند. بلد نیست بشمرد، مقایسه کند، برهان قاطع بیاورد.
عشق اما، مکتبنرفتهی خط ننوشتهایست که به غمزهای، مسالهآموز صد مدرس میشود.
عشق در ادبیاتش ضمیر «من» ندارد. حتی «ما» هم ندارد. همهش «تو»ست.
عشق آنقدر ساده است که پیچیده به نظر میآید.
عشق آنقدر پیداست که پنهان به نظر میآید. عشق آنقدر هست که نیست به نظر میآید…
حیف! حیف که عشق را نمیشود نوشت