حلماجانحلماجان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
زندگي مشترك من وبابازندگي مشترك من وبابا، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دخترم ثمره صبرم

عشقم فقط تویی....

1393/4/5 20:04
نویسنده : مامان حلماجان
1,482 بازدید
اشتراک گذاری

به نام پروردگار عشق آفرین بی همتا

 

سلام ميوه و ثمره وجودم،دخترم، حلماي لحظات بي صبريم

تو اين مدت كه نبوديم دليلش سرماخودگي من وحلماي عزيزم بود كه ده روزي طول كشيد خدا رو هزاران

مرتبه شكر كه خوب شدي ولي ماماني هنوز درگير سرفه س دعا كن زود زود منم خوب بشم

دلبندم هر روز كه ميگذره بيشتر وبيشتر به هم وابسته ميشيم ديگه طوري شده كه بدون هم حتي پيش

نزديك ترين كسامون هم آروم وقرار نداريم. والبته تو بيشتر چون حتي پيش بابايي هم بيشتراز نيم ساعت

واي نميسي .ديگه جونم واست بگه به حدي شيطونك شدي كه نميذاري به هيچ كاريم برسم. بس كه

همش آويزونمي شيرينكم، هستيه من ديگه واسه خودت خانمي شدي درعرض چشم به هم زدني بلند

ميشي و دو دقيقه اي ميتوني بدون كمك سر پا بايستي وقتي بابايي بهت ميگه حلما قدم ... يه پاتو ميذاري

جلو ولي زود ميافتي محدثه دختر عمو هر روز مياد وراه ميبرتت. مثل اينكه اونم خيلي عجله داره تو زود راه

بيافتي ... جا داره همين جا ازش تشكر كنم كه يه موقع هايي واقعاً به دادم ميرسه چون مياد پيشت وباهات

بازي ميكنه اينجوري منم يه كم به كارام ميرسم ديگه اينكه الهي فدات بشم خيلي غرور داري هر كاري رو

كه ازت ميخوايم همون لحظه انجام نميدي ولي يكي دو دقيقه بعد خودت دلبخواهي هر كدوم رو كه بخواي

تكرار ميكني مثلاً تكرار كلمات يا ماما وبابا گفتن واينجور چيزا... بازي دنبال كردن رو خيلي دوست داري يه

دفه فرار ميكني وپشت سرت رو نگاه ميكني يعني اينكه بياين منو بگيرين پله ها رو به سرعت بالا ميري از

كوچيكترين وسايل استفاده ميكني تا پاتو بذاري روش وبه بالاترين سطح برسي ان شاالله كه هميشه تو

زندگيت پله هاي طرقي رو يكي پس از ديگري وبه سرعتي كه دوست داري طي كني نفسسسسسم

چند روز پيش عروسي دوست بابا ( آقاي جمال ميرزايي دارنده مدال طلاي كشتي گوانژو چين) دعوت بوديم ديديم ما كه

ژيگول كرديم پس بهتره بريم آتليه ويه عكس خانوادگي بگيريم عكاسه به بابا گفت بهتره عينكتونو بردارين

واي ... ديگه تو ماتت برده بود به صورت بابا هرچي بنده خدا عكاسه صدات ميكرد اصلاً توجهي نميكردي فقط

زل زده بودي صورت بابا، ديگه ما بريده بوديم از خنده با هزار بد بختي چند تا عكس گرفتيم ازت شيطونكم تو

عروسي هم كه ضعف رفته بودن واست اين دوستاي بابايي ولي بغل هيچكدومشون نميرفتي كه... اينم بگم

اينقده بلا شدي كه فقط با اونايي كه يه مقدار ترگل ور گل ومرتب هستن بهتر ارتباط ميگيري...! حالا چه زن

چه مرد...! وروجكم

 

حلما وفاطیما

کیان٬حلما٬یسنا

حلما درحال تماشای بازی ایران آرژانتین ( حیف شد که ایران سعود نکرد واقعا)

یه شب نمی خوابیدی منم خودمو زدم به خواب شما هم یه مقدار بازی کردی بعدش دیدم متکا رو اینجوری گذاشتی وداری می خوابی جیگرم کباب شد بلند شدم آوردمت پیش خودم فدای تو دختر شیرینم

حلما: من نمیدونم این مامان بابای من چرا بعد از اینکه کارشون با لب تاپ تموم میشه٬ نمیبندنش اونوقت میگن چرا کیبورد کار نمیکنه ؟ همش خودم باید برم ببندمش...! اه....!

اینجا می خواستیم بریم عروووووسی

این عکس رو تو حنابندون ازت گرفتم

چند وقت پیش رفتم انباری خونه٬ دیدم ای جان یه یاکریم از پنجره اومده واینجا دوتا جوجه گذاشته

درخت گردوی حیاطمون وجوجه گنجشکی که داره آموزش پرواز میبینه...

اونايي كه ميگن عاشقن همشون دروغ ميگن مگراينكه مادر باشن عاشقتم عشقم

رو به روی من فقط تو بوده ای

از همان نگاه اولین

از همان زمان که آفتاب

با تو آفتاب شد

از همان زمان که کوه استوار

آب شد

از همان زمان که جستجوی عاشقانه ی مرا

نگاه تو جواب شد

روبه روی من فقط تو بوده ای

از همان اشاره‌٬ از همان شروع

از همان بهانه ای که برگ

باغ شد

از همان جرقه ای که

چلچراغ شد

چارسوی من پر است از همان غروب

از همان غروب جاده

از همان طلوع

از همان حضور تا هنوز

روبه روی من فقط تو بوده ای

پسندها (1)

نظرات (1)

مامانی
1 مرداد 93 21:46
خیلی نازی حلما جون، یه بوس ویژه واسه حلما جونم
مامان حلماجان
پاسخ
مرسي عزيزم شما حتما نازتري