حلماجانحلماجان، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره
زندگي مشترك من وبابازندگي مشترك من وبابا، تا این لحظه: 19 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

دخترم ثمره صبرم

سال نوامسال با وجود دختر شیرینم شیرینتر تحویل شد...

سلام دختر نازم. اولین سال نوت مبارک عزیز دلم. این پست رو قرار بود روز اول عید برات بزارم .ولی خب نشد از بس مشغول مهمون داری ومهمونی رفتن شدیم که دیگه فرصت نکردم.. عکسای شما با سفره هفسین که خیلی باعجله چیدم .متاسفانه.حتی وقت نشد گلای شببو رو توگلدونم مناسب بذارم .ولی خب اشکالی نداره خاطره شددیگه. این عکس واسه قبل از سال تحویل وبعد حموم آخر سال ۹۲ که لباس خشجلاتو پوشیده بودی عسل مامان تسنیم وحلما تسنیم جان وبابا جونش که دایی مهربون حلماست ...
5 فروردين 1393

بدون عنوان

سلام به تک ستاره درخشان وفروزان زندگیم حلماجان گلم.عزیزدلم میخواستم این پست روآخرین روز سال۹۲برات بذارم ولی ترسیدم فرصت نکنم . دختر خشگلم امسال هم مثل همه سالها که اومدن ورفتن تموم شد یکسال به سن ما افزوده شد ولی با وجود تو امیدهای تازه هم به قلبهامون اضافه شد واینه که قشنگه . خدارو تا ابد شکر که امسال هدیه گرانقدر وباارزشی چون شما رو منت گذاشت رو سرمون وبهمون داد.سپاسگذارش هستیم و خواهیم بود . هرگز این سال رو فراموش نخواهم کرد چون قشنگترین سرنوشتم در اون گره خورد وما خیلی خوشحالیم که با وجود نازنین تو پا تو سال جدید میذاریم. دخترنازم بیا سر سفره هفتسین دعا کنیم خداوند مثل همیشه همراهمون باشه واین توا...
28 اسفند 1392

حلما خوشگله پنج ماهشه هزارماشاالله

به نام خالق بی همتا   سلام به روی ماه تو دختر نازگل ودردونه من. اولا یه دنیا سپاس وتشکر بابت اینکه تو این مدتی که مامانی داشت خونه تکونی میکرد شما فوق العاده دختر خوبی بودی واصلا مامانو اذیت نکردی.واسه خودت یا خواب بودی یا درحال بازی الهی که من فدای دختر شیرین عسلم برم. دوم معذرت میخوام از اینکه دیر وبلاگت رو به روز میکنم عزیز دلم. دخترنازنینم تو این مدت خیلی شیرینتر شدی هزارماشاالله.سر سفره که میشینم واسه غذا خوردن همش چشات به غذا و دست و قاشق ودهان من وباباییه وچنان اب از لب ولوچت اویزون میشه که جیگرمون واست کباب میشه .به خاطر همین ما هم مجبور میشیم از هر چیزی یه مقدار هم به شما بچشانیم. .الهی قربونت برم خدا ...
20 اسفند 1392

دختر قشنگم فقط خداست که باقییست

بسمه تعالی خدایـــــــــــــا؛ بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛ بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛ بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛ بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛ بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛ مرا ببخش ... از اوئیم و روانیم به سوی او و از هر طرفی مشمول عشق او   حلما میگه: چندروز پیش یعنی ۴اسفند مامانی حاج بابای خوب و مهربونش رو واسه همیشه از دست داد و از این بابت خیلی ناراحت وغمگینه.بابایی میگه وقتی رفته بود بیمارستان ملاقات حاج بابای مامانی عکس منو که تو گوشی بابایی بوده گرفته وبوسیده.خدایا همه او...
7 اسفند 1392

دخترکم٬ عسلکم

    سلام به روی ماهت دختر خشگلم.ماشالله دیگه خانمی شدی واسه خودت عزیز دلم. روز به روز بزرگتر میشی وعادتها ورفتارهای جدیدی رو انجام میدی . مثلا اینکه دیگه تنهایی رو متوجه میشی و همین که ازت دور میشم جیغ و داد راه میندازی.قربونت برم که قهقه وبا صدا خندیدنتم واسه باباییه.اشکالی نداره تو بخند منم راضییم.   خدایا بازم شکرت به خاطر این گل خوش عطر رویایی اون لبخندی که برای پنهان کردن دردت میزنی، لبخند خداست به بنده اش اون لبخندی هم که پشتش خدا باشه، تمام مشکلاتو حل میکنه... از خدا پرسید: اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای آرزو کردن چه سود دارد؟ خدا گفت: شاید در سر...
29 بهمن 1392

حلماجان من ۴ ماهه شد

  «ماهه شدی مبارک باشه نفسم» سلام عزیز دلم حلمای ماهم. امروز۲۰ بهمن ۴ ماهه شدی نازگل مادر.صبح با بابایی بردیم واکسن ۴ ماهگیتو زدیم . قد و وزنت رو هم گرفتن که خوب بود خدارو شکر. توسه ماهگیت کارای شیرینی رو برای اولین بار انجام دادی. .۱ـ سه ماه و۲۱ روزگی واسه اولین بار صداهای خیلی بلند از خودت در اوردی که همچنان تکرار میکنی قربونت برم .۲ـسه ماه ۲۵ روزگی برای اولین بار از پشت به شکم غلطیدی فدات بشم چند روزی هم هست که دیگه مثل سابق به روی همه نمی خندی .من وباباتو بیشتر شناختی بادیدن ما ریسه میری عزیز دلم   خدایا با تمام وجودمون سپاسگذارتیم. گلی بهمون بخشیدی که از بوی...
20 بهمن 1392

حلما جان من رفته بود مسافرت چند روزه پیش دختر دایی تسنیم کوچولو

  سلام به روی ماهت دخترخشگلم. ۱۲ بهمن اولین مسافرت زندگیت رو تجربه کردی. . رفتیم تهران خونه دایی حمزه ویه روزهم با اونها رفتیم مرقد شاه عبدالعظیم زیارت. با اینکه خیلی هوا سرد بود ولی خوب بود و خوش گذشت. با دختر دایی تسنیم بازی کردی !چی بازی؟ خب خنده و ذوقی که بادیدن همدیگه راه می انداختین بازی به روش خودتون بود دیگه. حلما ودختردایی تسنیم جون. حلما وتسنیم رفتن زیارت راستی دایی حمزه اینا یه همسایه دارن معروف به اقا سید که یه شب هم مهمون ایشون بودیم .اقا سید وهمسرشون خیلی مهربون وبا صفا ومهمون نواز بودن. اونا تک فرزند دختری داشتن که تو سن نوزده...
15 بهمن 1392

اتاق حلما جان من

سلام عزیز مادر، الهی که دورت بگردم خشگلکم ،باورت میشه تا امروزکه سه ماه ویازده روزته پاهای نازتو تواتاق خشگلت نذاشتی؟!! اره عزیزم عجیبه ولی حقیقت داره . اخه مامانی اون اوایل که به فکرم نرسیدو بعدشم که هوا سردشد اتاقتم که امسال بخاری نذاشتیم .نه که زیرشم پارکینگه واسه همین خیلی خیلی خیلی سرده فعلا ازش به عنوان یخچال استفاده میکنیم خخخخخخ.گذاشتم تا انشالله وقتی تونستی چهاردست وپا بری اونموقع خودت باپاهای خودت وارد اتاقت بشی. سعی میکنم حتما واست مراسم افتتحاح بگیرم وتو وبلاگت بذارم. ولی حالاتصمیم گرفتم چند تا عکس ازش بذارم تا بمونه یادگاری قربون خودت واتاقت یکجا برم مادر. این در اتاقته اسمتو مامانی قلابب...
1 بهمن 1392

حلما جان من گوشاشو سوراخ کرد

        سلام به روی ماهت دخترم.تموم زندگی وهمه کسم. همه داروندارم.امروز بلاخره بردیم گوشتو سوراخ کردیم..الهی فدات بشم تا برسیم اونجا صد بار پشیمون شدم.آخه مامانی طاقت نداره ببینه شماحتی یک لحظه درد بکشی. همش ایت الکرسی میخوندم که کمتراذیت بشی مامان. الحمدالله سوراخی گوشت درد نداشت ولی طرف بگم خدا چیکارش کنه با اون وسیلش نمیدونم چیکار کرد که کنار گوشت زخم شد تو بعضی از عکسا مشخصه الهی مادر برات بمیره چنان گریه ای کردی که گوله گوله از چشمت اشک میومد قربونت برم تا حالا ندیده بودم اینجوری اشک بریزی بمیرم واست مادر.ولی خب دیگه کاری بود باید اول واخر میشد. مبارکت باشه مهربون من...
26 دی 1392